چه بساطی شد ؟!

گل پسرا

ماه رمضون ِ . مهمون دعوت شدیم خونه مامانبزرگم . مث اکثر خانوما موندم چی بپوشم . تلفن کردم بابای نی نی آ ، قرار شده عصری زودتر بیاد بریم سر راه یه بلوز بگیریم . یه ساعتی وقت دارم . هرکاری کردم بچه ها بخوابن منم برم دوش بگیرم نشد که نشد . چاره ی دیگه ای نبود . براشون کارتون گذاشتم و تاکید کردم از جاشون جم نخورن تا من زود برگردم .

خلاصه تندی دوش گرفتم و اومدم بیرون . مهدی تا منو دید از رو اپن پرید پائین .

من :

مونده بودم گریه کنم ، داد بزنم ، یا چی کار کنم .

فرش لوله شده ی سفید ِ آشپزخونه رو که تکیه داده بودم دیوار انداخته بودن زمین . مهیار هرچی ادویه جات داشتیم ریخته بود رو اپن ، فرش ، زمین . از یخچال یه پارچ آب برداشته بود ریخته بود روش . تمام لباس و دست و صورتش هم رنگ ادویه گرفته بود .

خلاصه بعد از اینکه حمومش کردم و لباساشم عوض کردم باباشون اومد . تا من آماده بشم چند بار آشپزخونه رو شست که البته رنگ زرد اصلا نمی رفت .

و طبق انتظار درست وقتی داشت اذان می گفت ما داشتیم بلوز می خریدیم و کلی دیر کردیم .

 



نظرات شما عزیزان:

zahra
ساعت15:26---26 تير 1391


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نوشته شده در برچسب:,ساعت توسط مامان نی نی آ| |
 دانلود آهنگ - قیمت خودرو - قالب وبلاگ